« چیستی و تبار بلوچ ها »
روزنامه بهار /نرگس براهویی
دکتر محمود زندمقدم ، استاد تاریخ و نویسنده مجموعه «حکایت بلوچ است که گنجینهای از شِنوادان(اطلاعات) درباره سالمَه ، سنتها ، فرهنگ و اقتصاد بلوچ و نیز بلوچستان به دست ما میدهد . این مجموعه که تاکنون پنج پوشینه آن به چاپ رسیده و دو پوشینه ششم و هفتم در انجمن آثار و مفاخر فرهنگی در نوبت چاپ است ، یادداشتهای ایشان از رهنوردی ها و نیز سالهای کار در این میانبند در دهه 50 همچون کارشناس سازمان برنامه است ، یعنی دورهای که نخستین برنامه سازندگی در بلوچستان اجرا شد . این مجموعه برای بسیاری از کتاب دوستان نیز ناشناس مانده است و درون کشور نقد و زندی بر این کتابها نوشته نشده است . مگر در این میان دو نقدی است که دکتر احمد اشرف و شادروان شاهرخ مسکوب در بیرون از ایران بر این کتاب نوشتند . خود ایشان باورمند است که هم خود و هم کتابهایش دچار غربتی شدند که بلوچستان خود به آن گرفتار است . گفتگویی که میخوانید به سالمَه بلوچ و میانبند بلوچستان اختصاص دارد به این امید که ذهن هممیهنانمان که هنگامی که بلوچی را (بهویژه در تهران) میبیند می پندارند پاکستانی است ، به سالمَه این میانبند و پیوستگیاش با ایران آشنا کنیم . به گفته خود بلوچها آنها در نیمروز خاور کشور در آغاز ایران زندگی میکنند.
شما در مجلدات مختلف حکایت بلوچ ، هر کتاب را با زندی از جغرافیای شهری آغاز کردید که آن کتاب به گزارش شما از رهنوردی به آن شهر اختصاص دارد . من از شما بارها هم شنیده ام که بدون جغرافیا، فهم تاریخ بلوچستان شدنی نیست ، میتوانید این سخن را برای خوانندگان ما زند دهید؟
بستری که سالمَه در آن پدید میآید و زاییده میشود ، جغرافیاست . هیچ سالمَهی بدون کرانه جغرافیایی هستی ندارد . راستی را نخست این جغرافیاست که با ویژگی ها ، پستی و بلندیها ، گوناگونی ها ، همجواری با دریا یا رودخانه و... که به خود از نگر زیستی منشی میدهد ، سپس مردمی که در این جغرافیا زندگی میکنند کیستی شان را از این جغرافیا میگیرند و برای نگهداشت آن میجنگند یا از آن در برابر دست درازی دیگران پدافند میکنند . برای نمونه شما شاهنامه فردوسی را که نگاه کنید ، چه دوره پهلوانی و چه دوره اساطیریاش و چه دوره سالمَه اش(تاریخیاش) از جغرافیایی به نام ایران میگوید و سپس درباره ساکنان این سرزمین به نام ایرانی. بلوچستان را هم باید نخست از زند(شرح) جغرافیایش آغاز کنیم زیرا بدون جغرافیا ، اقتصاد ، فرهنگ، سنتها و به راه نخستین سالمَه آن فهمیده نمیشود . در دوران باستان این سالمَه در کشاکش و جنگ با همسایگان دیسه(شکل) میگیرد که ما آن رابه جنگهای رستم و اسفندیار میشناسیم . در دوران باستان این دو میانبند(منطقه) یعنی سیستان ، سیستان بزرگ سالمَهی و بلوچستان (مکران سالمَهی) در پیوستگی با هم بودند و رستم برای پدافند از این میانبند با افراسیاب میجنگد . راستی را سیستان و مکران یک یگان فرهنگی و ناگریز گاه یک یگان سیاسی را سازمان میدادند . این میانبند ارتباطات نیرومند هم با کرمان و شهر جیرفت دارد.
بنابراین بلوچستان سرزمینی است پهناور به لحاظ سالمَهی که از سرحد کرمان آغاز میشود تا سند که سرحد ایران و هندوستان پیش از اندر شدن بریتانیا به این میانبند بوده است ، باز می پیماید . این میانبند که امروز بلوچستان گفته میشود ، از بلوچستان ایران و پاکستان ، در سالمَه به نام مکا یا مکران ضبط شده است که به شُوند دوری و نیز گستردگی ، گاه از چیرگی و کنترل دولتهای ایران بیرون میشده است ، اما دولتهای توانمند ایران همواره فرمانرانی خود را در این میانبند اعمال کردند . به همین شُوند در آثار و کتیبههای بجامانده از هخامنشیان و ساسانیان به نام استان یا ساتراپ «مکا» یا «ماکا» نوشته شده است . ناگریز هرودوت نیز مکا را همچون بخشی از استان چهاردهم ایران نام میبرد. مکران به این شُوَند(دلیل) که سر راه بازرگانی با هند جای داشت ، دارای شهرهایی با کرامندی(اهمیت) بازرگانی هم بود که از آن جمله است کیز ، خضدار یا قصدار و پنجگور که امروز در پاکستان جای دارد ، اسپکه ، بندر تیز که در نزدیکی چابهار جای دارد ، بمپور که شهر کرامند کشاورزی در آن روزگار بوده و نیز شهر «قصر قند» که نام درستش «کوشک قند» است و برزن کشت نیشکر و نیز صدور آن نیز بوده است . شکر شکن شوند همه طوطیان هند/ زین قند پارسی که به بنگاله میرود در وصف قندی گفته شده است که از این میانبند به هند میرفته است. بندر تیز رونق چشمگیری بهویژه در دوره ساسانیان داشت . هنوز ویرانههای دژ هخامنشیان و ساسانیان در تیز هست . بارهای نخستینی که به بلوچستان رفتم ، دیدم نام بسیاری از مردمی که گرداگرد آن شهر کهن می زیستند ، شاپور بود یا اردشیر که میدانید در میان بلوچها رایج نیست اما اینها خود را نوادگان شاپور و اردشیر میدانستند.
بلوچستان امروز ایران پس از پخش ، شهرهای چابهار ، کوشک قند(قصرقند) ، بمپور ، ایرانشهر ، خاش ، سراوان و زاهدان را دربرمیگیرد که خاش و زاهدان میانبند سرحد است ، یعنی مرز میان بلوچستان با همسایگانش . زند آب و هوا و دیگر مختصات هر یک از شهرها و روستاها و آبادیها را من در نسکهایم آورده ام.
سالمَه دیرینتر مردم بلوچ که شفاهی است و از روی چامه ها و داستانهایشان فهمیده میشود ، وجهه سرزمینی ندارد به جز اشاره به سرزمینی که از آن آمدهاند . در سالمَه مدرن بلوچ است که سرزمین اهمیت پیدا میکند و پررنگ میشود، شُوَند این زمینه چیست؟
به نکته دلاویزی اشاره کردید . ببینید طوایف و ایلها اساسا کیستی شان را ازنیایشان میگیرند چنانکه در خود بلوچستان ، ابارکزایی به نیای خود باران یا سردارزهیها به «سدا» اشاره میکنند . راستی را روایتی که طوایف از خود دارند سالمَهی نیست که برای نمونه در سرزمینی قهرمانانی باشند که برای پدافند از آب و خاک جنگیده باشند ، که سالمَه زند جنگهای طایفه با طوایف دیگر است . بنابراین تا هنگامی با طایفه روبرو هستید ، با سرزمین روبرو نیستید تا اینکه طایفه در پهنهای جای گیرد و در سرنوشتی که برآن پهنه میگذرد ، هنباز شود. بلوچ هم در سالمَهی که آن چامه ها یاد میکند ، جمعیت کوچنشین بوده که سرزمینی نداشته و تنها کیستی که برای خود میشناخته ، نیا یا سردارشان بوده . کم کم پس از جای گرفتن است که به خاک احساس از آنی پیدا کرده و از آن در برابر دست درازی بیگانه پدافند میکند ، که جناب دکتر احمدی ، کتاب شرح جنگهایشان به انگلیسیها را ترجمه کردند . پس از اینجاست که دارای سالمَه میشود . شما میبینید که اکنون بلوچها سرزمینی می اندیشند و به خواستهها و گلایههایشان روی سرزمینی میدهند. درباره سالمَه آمدن بلوچها به منطقه، گفتاوردهای جوراجوری است. برخی نویسندگان میگویند ، آنها کوچندگانی از اپاختر ایران به نیمروز هستند. در شاهنامه نیز بهم بستگی میان آنها و گیلان آمده است .آری ، درست است . بلوچها نزدیک به 300 سال است که به این میانبند بلوچستان اندر شده اند . گواه هایی بجز شاهنامه فردوسی هم هست که بر کوچشان از اپاختر به نیمروز گواهی میدهند . یکی زبانشان است که بسیار نزدیک به زبانهای اپاختری ایران همچون گیلکی است . یادم است در رهنوردی که به یکی از میانبندان سراوان میرفتم ، فرماندار سراوان که بومی انزلی بود همراهم بود . جایی ایستادیم که طایفه دهداری ساکن بودند . من پیشه دار گفتگو با آنها بودم که آقای فرماندار پرید میان که من همه سخنانشان را میفهمم ، اینها که دارند گیلکی سخن می گویند. میخواهم بگویم سخن اینها اینچنین به گیلکی نزدیک بود. زبانشناسان پژوهش های دامنهداری در این زمینه کرده اند . بر شالوده پژوهش ها ، زبان بلوچی از خانواده زبانهای ایرانی اپاختر باختری است و نزدیکی بسیاری با این زبانها همچون گیلکی دارد . من چند بار فرهنگستان رفتم و به آنها گفتم که این زبان آیینهای از هنجارهای زبانهای کهن ایرانی اوستا و پهلوی است و بهتر است پژوهش هایی در این زمینه بیاغازند اما کسی در آنجا پیدا نشد که این سخن را کوشنده بگیرد . به همین شُوند کرامندترین پژوهشها درباره زبان بلوچی را بیرونیها انجام دادند نه ما. افزون بر زبان ، چامه هایشان هم به چنین بستگی گواهی میدهد . چامه زیبای بلوچی را برای شما میخوانم . در این چامه به کوههای برز اشاره شده است . برز هم نام دیرین البرز است . ال پیشوند تازی است که پس از اسلام به آن افزوده شده است . محبوب من ، ای عزیزم/ روز و شب چنان نخواهد ماند / روزگاری دیگر خواهم آمد / و ستارگانی بر آسمان خواهند درخشید / روزی من هم مانند ابر/ دوان دوان خواهم آمد / مانند ابر بهاری / گریان و اشکریزان... . اسب من با سمهای خود / از کوههای برز / از دیوارهای بلند / خواهد گذشت... . این روشن میکند که آنها برز را میشناختند زیرا از آن سو کوچیده بودند.
در سالمَه آمده است که بلوچها در دوران سلطان مسعود غزنوی به کرمان میرسند و کم کم از راه کرمان به بلوچستان آمدند . در سالمَه های آن دوره اشاره شده است که تیره کوچ و بلوچ سر راه به سوی نیمروز ، میانبندان سر راهشان را در جستجوی آذوقه غارت میکردند . مسعود با آنها میجنگد که باعث میشود بلوچها به کوههای قفص که همین بشاگرد کنونی است پناه ببرند . درستش هم بشگِرد است ، یعنی شهر آباد . رودبار و اطرافش مانند میناب و جیرفت هم میانبندان دیگری است که جز از بلوچستان ، بلوچها در آن ساکن شدند و هنوز هم طوایفی از بلوچ در آنجا هستند . یک بخش از آنها هم بلندی های بشاگرد را می پیمایند و سرازیر میشوند به جازموریان . سپس از جازموریان در بلوچستان امروز که به آن مکران گفته میشد ، در سراسر بلوچستان تا سند پخش میشوند . این کوچیدن به سوی نیمروز البته چند سده به درازا میکشد و به گمان بسیار شُوند این کوچ هم گریز از ستم فرمانروایی بود . به همین شُوند در راه گریز به میانبندی رفتند که از برای دوری ، دسترسی به آنها دشوار بود . سالها پیش در نخستین رهنوردی هایم به بلوچستان ، در چابهار پیرمردی را دیدم که در تخته سنگهای نزدیک دریا می زیست ، ازش پرسیدم که چگونه اینجا آمدی؟ پاسخ داد که از ستم جهیدیم و جهیدیم و جهیدیم تا به اینجا رسیدیم . فردیدش(منظورش) این بود که آنچنان گریخته تا به دریا رسیده و دیگر نتوانسته آن سوتر رود و همانجا مانده بود. تا میرسیم به دوره نادر که بلوچها باشندگی پررنگتری در سالمَه ایران پیدا میکنند . بلوچها نادر را برای آفند به هندوستان یاری کردند و در رکابش جنگیدند . نادر هم پس از بازگشت از جنگ به پاس سپاس از آنها این میانبندان را برای دامداری به آنها داد که آن روزگار پیشه تباری بلوچ بود . هنوز هم بنجاقهایش هست.
آیا از ساکنان دیرین بلوچستان یعنی پیش از اندر شدن بلوچ به میانبند کسانی ماندهاند؟ یا در اثر هجوم تازهواردان همه از میان رفتند؟
درست است که بلوچ هنگامی به میانبند اندر شد که جمعیت مستقر را شکست داد و بر میانبند چیره شد اما هنوز بخشی از ساکنان پیش از اندر شدن بلوچ به میانبند هستی دارند ، مانند میدها که راستی را همان مادها هستند و ماهیگیر بودند . براهوییها و چند طایفه دیگر هم از این جملهاند . جمعیت ساکن با جمعیت کوچنده کم کم درهم آمیخته است و کیستی کم وبیش همسانی گرفته است . همچون براهوییها که طایفه توانمندی هم بودند اما به شُوند بیشینه انجمن بلوچ و نیز زندگی با آنها ، اکنون خودشان را بلوچ میشناسند ، چنانکه بلوچ نیستند ، هم زبان واگردانی دارند و هم تیره دیگری هستند اما زبان خودشان را (دست کم در ایران) کم وبیش از دست دادند و اکنون به زبان بلوچی سخن می گویند و اتفاقا براهوییها هستند که در خاننشین کلات، کیستی بلوچ را یکپارچه کرده و به اعتلای این کیستی کمک کردند.
بارکزاییها هم که پس از اندر شدن بلوچ به میانبند آمدند ، بلوچ نبودند . آنها افغان بودند اما پس از چندی زندگی در میانبند ، خودشان را بلوچ گفتند و سردار دوست محمد خان بارکزایی ، در ایران داعیهدار مردم بلوچ شد و نام بلوچستان از زمان او بود که به نامه نگاری های دولتی ایران اندر شد. با همه اینها ، همزیستی در یک میانبند و سرنوشت هنبازین ، جماعتهای جوراجور را به هم نزدیک میکند.
کوچ که همراه نام بلوچ در شاهنامه واگویه میشود ، اشاره به تیره ای ویژه دارد یا همان بلوچ است؟ برخی پژوهشگران آن را تکراری میدانند که در زبان فارسی است ، مانند تارومار ، کاروبار... آیا همینجور است؟
آقای شفیعیکدکنی این زمینه را بررسی و خوانش کرده است . براساس مطالعات ایشان و پژوهشهای مشابه، کوچها مزدوران جنگی بودند . کار بلوچها هم جنگیدن بود چون مردمی یکجانشین نبودند و پیوسته می جنبیدند ، دامداری اندکی داشتند و دامشان را با خودشان می چنباندند. بخشی از آنها مزدوران جنگی بودند . به اینها میگفتند کوچ که چم چریک یا سرباز را هم دارد و کارش جنگیدن است در ازای مزد یا سهمی از غنائم . کوچنشین هم از این آمده است ، یعنی کسی که یکجانشین نیست . بنابراین کوچ هم که قاطی اسم بلوچها در سالمَههای آن دوره است ، چنانکه شاهنامه فردوسی میگوید ، سپاهی برآمد ز کوچ و بلوچ... میتواند همان بلوچهایی باشند که سربازان یا جنگاوران مزدبگیر در زمان ساسانیان همراه پادشاه ساسانی بر سپاه عربهای مسلمان جنگیدند و جنگاوری کارشان بوده است.
سالمَهی که برای بلوچ نوشته شده است ، البته با استناد با سامانه ها و چامه ها که سالمَه شفاهی بلوچ هم را شکل میدهد ، تبار بلوچان را به حمزه عموی پیامبر میرساند . این زمینه سبب شده که شماری از پژوهشگران و البته برخی کشورهای عربی بلوچها را عرب بخوانند ، ادعای عرب بودن بلوچ چه اندازه درست است؟
این ادعای بیاعتبار که به شما خواهم گفت چرا بیاعتبار است ، پیشینه و شُوَندهایی دارد . پس از چیرگی انگلستان بر هندوستان ، در پاکستان امروزی همچون بخشی از امپراتوری انگلیس ، نخستین جایی بود که برای بلوچها سالمَه نوشته شد . بنابراین و چون به اصطلاح جنبش اسلامی منجر به پدید آمدن پاکستان شد ، به گونه های گوناگون نسب بلوچها را به حمزه عموی پیغمبر رساندند . یعنی می خواستند اینها هم تبارشانشان عرب باشد و هم مسلمان هستند و در نتیجه جزیی از این امپراتوری هستند . پس از آن پژوهشگران و از جمله یکی از پژوهشگران بلوچ به نام آقای علیاکبر جعفری که من بسیار به او ارادت دارم ، گفتاری نوشت که در آن زندید که حمزه عموی پیامبر از بُن فرزند نداشت! سپس که دیدند برای اثبات سالمَهی این نسب به گرفتاری برمیخورند برای این زمینه افسانهای ساختند . گفتند حمزه در آب شنا میکرده که دستهای پری را در آب میبیند . با یکی از پریان جفت میشود و از این پیوند فرزندی به جهان میآید که همین بلوچ است . خواستند هر جوری شده این زمینه را درست کنند . کنون آنکه سالمَه ، ناگریز سالمَهی که خود باختریها نوشتند، بر شالوده گواه های زبانی و برخی گواه های دیگر که از آنها سخن رفت ، میگوید بلوچها کوچندگانی از زاگرس خاوری به این میانبند هستند و این گونه کوچ های آنها در درون سرزمین ایران پرهامی بوده و پی درپی روی داده است. راستی را آن حمزهای که در این چامه ها یاد شده است ، عموی پیامبر نیست ، بلکه میر حمزه یکی از سرداران بلوچ است و شاید نخستین بلوچی که اسلام آورد . انگلیسیها این همسانی نام را برای فریبکاری گرفتند و برای بلوچ تبار عرب درست کردند . زند باریکش را باز این آقای جعفری در گفتارهاییکه در آن زمان در فرازنامه سخن چاپ شده ، داده است . پیش از اینکه انگلیسها بیایند و این جعلنامهها را درست کنند، فردوسی تبارشان ، سردارانشان ، شُوَند و چگونه کوچیدنشان را و نیز آنهایی که با سپاه ساسانی با عربها جنگیدند و ناگریز شیوه مسلمان شدن نخستین بلوچ را گفته است.
گفته میشود بلوچها از آغاز شیعه بودند و سپس کم کم کیش آنها به اسلام سنی (حنفی) دگر شد ، آیا گواه های سالمَهی برای شیعه بودنشان هست و اینکه آنها از چه سالمَهی کم کم از شیعه به سنی گرویدند؟
این یک گمان است که البته گواه هایی هم دارد . یکی از گواه ها چامه های بلوچ در مدح حضرت علی و خاندانش است . همان جایی که اشاره میکند که از اولاد حمزه است ، میگوید «ما مریدان علی هستیم ، این دین و ایمان استوار است.» همچنین بلوچهایی که در بشاگرد می زیند ، همه شیعه هستند ناگریز بامریهایشان چنانچه در بلوچستان بخشی از بامریها شیعه هستند و برخی نیستند . رییس همه عشایر بشگرد ، شیعه است و هنگامی که یکبار مصادف با ایام محرم به آنجا رفته بودم ، از من عذر خواست و گفت که در این 10روز من خادم هستم . اما من عمدا رفتم تا ببینم چطور خادمی؟ و خادم کی؟ آنجا که رفتم فهمیدم فردیدش(منظورش) این است که خادم امام حسین است . همچنین یک طایفه کرامند بلوچ به نام تالپور هم شیعه است که میانبند زندگی آنها در زمان قاجار و پس از جدا شدن نیمی بلوچستان از ایران از سوی انگلیس جدا شد . شاید به شُوند همین پیشینه است که بلوچ به حضرت علی و خاندانش پاسداشتی کوشنده دارد و بیشتر بلوچان در روزهای شهادت امام حسین جشن اروسی برگزار نمیکنند و زنهای بلوچ حنا نمیگذارند.
گرایش به عرفان و تصوف در این میانبند نمیتواند شُوندی بر شیعه بودن مردم در این میانبند باشد ؟ برای اینکه برخی از طریقههای صوفیگری هرچند گویا سنی بودند اما سرسپرده علی بودند مانندشاه نعمتالله ولی.
آری ، آزگارا درست است . مولا یا ولی که دو واژهای است که به فارسی اندر شده ، از آنِ به صوفیه است و اشاره به رسانایی دارد و بسیاری از نحلههای صوفیگری علی را مولا یا همان رهنما میدانند . شاه نعمتالله ولی از صوفیانی است که به گفت یکی از مورخان باختری ، از سنیانی بودند که اگر تشیع را با پذیرش ولایت علی چم کنیم باید بگوییم این فرقه یعنی نعمتاللهی ذاتا و باطنا شیعه بودند . در بلوچستان طایفه بزرگزاده خود را فرزندان و اعقابشاه نعمتالله ولی میدانند . بزرگزادهها در سراوان پیش از آمدن دوست محمدخان و گرفتن دژ دزک با فریب که از آن روزگارکهن است ، فرمانروایی را در دست داشتند . آنها پیری داشتند که به من گفت چگونه نسبشان به شاه نعمتالله ولی میرسد و من زندش را در کتابم در پوشینه بربسته به سراوان آوردم. خواجه عبدالرئوف یکی ازبومیان تصوف که در جایی در سراوان خانقاه داشت ، مرا به مزار بزرگان طایفهشان برد . او میگفت که آنها (بزرگزادهها) در دوران صفویه به این میانبند کوچیدند . بنابراین میبینید که این رشته هم هیچ بهم بستگی به عربها ندارد. به نگر من اینکه در میان مردم بلوچ گرایشهای عرفانی هست نشانه پیوستگیشان با فرهنگ ایرانی است . عرفان ، میراث پیش از اسلام ایران است که پس از اسلام هم با آن ترکیب شد هم در اسلام سنی و هم شیعه . میدانید که خیزگاه عرفان هم در خراسان است . بیش از 40 تن از عرفای بزرگ ایرانی از خراسان آمدند از بایزید بسطامی که اهل بسطام است تا منصور حلاج . در کتابخانه مدرسه گشت ، من شاهنامه ، دیوان سعدی و حافظ دیدم ، یعنی در این مدرسه کیشی افزون بر نوشته های دینی این کتابها را هم می آموزاندند . گرایش به عرفان در میان مولویها که مردان کیشی بلوچها هستند هم هست.
چه فرقه یا نحلههای صوفیگری در بلوچستان رایج است و مولویها چگونه بهم بستگی با این فرق دارند، هَموَند فرق هستند؟
بلوچها بیشتر قادری هستند ، عبدالقادر گیلانی که در افغانستان به خاک سپرده شده است . البته فرق سهروردی، نقشبندی و چشتی هم در میان آنها رواج دارد . شماری که خود را شاگردان عبدالقادر گیلانی میدانند ، سماع میکنند . مولویهایی را که در مشرب عرفانی هستند میتوان به دو بخش کرد . برخی از آنها تنها مشرب دارند و الزاما در طریقت وزنجیره هموندی ندارند. یعنی با خوانش و همنشینی و گفتگو از نگاه به اصطلاح خشک مذهبی جدا میشوند و در رفتار و سلوک عرفانی هستند ، همچون مولوی عبدالعزیز . بخش دیگر که من از آنها بسیار هم دیدم در زنجیره هستند .
بلوچها از چه زمانی مذهبشان را دگر کردند ؟ آیا زمانی برای این زمینه یادکردنی هست؟ و چه شُوندهایی میتواند باعث این دگر شدن مذهب باشد؟
تعیین سالمَه باریک برای آن شدنی نیست . نویسنده سالمَه فرشته میگوید بلوچها در زمان میرچاکر رند هنوز شیعه بودند برای اینکه شهزاد پسر میرچاکر در مولتان به ترویج شیعه همت گماشت.
بنابراین میتوان گمان کرد که بلوچ کم کم به شُوند سکونت در حاشیه دریا و بهم بستگی با هند و نیز کم کم با میانبندان عربنشین آن سوی دریا در میانبند کیشش دگر شد . میدانید که بلوچ در شهرهای ساحلی مانند چابهار بهم بستگی بسیار گسترده ای با عمان و مسقط و برخی دیگر امیرنشینهای عرب خلیجفارس داشتند که مراکز دادوستد بودند . به شُوند بازرگانی یا در جستجوی کار ، بلوچها بسی بسیار به آن میانبندان و از جمله عمان رفتوآمد میکردند . اکنون هم انجمن بزرگی از بلوچها در عمان زندگی میکنند که پیشه های خوبی هم دارند . شاید یکی از شُوندها این باشد. باید این نکته را هم در نگر داشت که باور کیشی آنچنانی هم در میان بلوچ کوچنشین نبود چه اگر زمانی شیعه بوده و چه زمانی که سنی شده است . دیدگاهی هست که از بُن سامانه مذهبی در شهرها گسترش و تشکیلاتی پیدا میکند ، مساجد و حوزهها در شهرها ساخته میشوند . در روستاها به شُوند اقتصاد پسماندهای که دارند و رویه سواد پایین است ، ملا کاری ندارد ، ازدواج و فوت و در مواردی نیایش خواندن . به همین شُوند هم ملا یا مرد مذهب در میان کوچنشینان جایی نداشت ، ناگریز استقرار ملاها یا مردان دین در میان بلوچ از هنگامی آغاز شد که بلوچ یکجانشین شد. هنگامی هم که ملا برای مکتبخانه میخواستند ، ملایان در دسترس در میانبند سنی بودند و دانش آموخته مدارس دینی دیوبندی در هند . آموزگارهای مذهبی از هند یا عربستان میآمدند . اگر بلوچ هم میخواست آموزه بخواند به آموزستان های این دو کشور البته بیشتر قاره سان هند میرفت برای اینکه نزدیک بود . در حوزههای هند به زبان عربی آموزه میآموختند همچون حوزه شیعه نجف در عراق . آنها هم از روی کتابهایی که از هند میآوردند در آموزستان ها دینی ایران هم آموزه می آموزاندند و آموختن زبان عربی نزدیکی ، میان آنها و همسایگان عرب پدید میآورد. در زمان رضاشاه که شهرنشینی گسترش یافت ، حوزه ساختن در ایران هم آغاز شد . آموزستان دانش های دینیِ گشت در آن سالها ساخته شد که یکی از معتبرترین و نیز دیرینترین حوزههای دینی اهل سنت به شمار میرود . هنگامی که من در دهه 50 بلوچستان بودم و سازندگی بلوچستان آغاز شده بود ، دولت به مولوی عبدالعزیز گفت که حوزهها را گسترش دهند که گسترش آموزستان مکی از همان زمان آغاز شد اما قرار شد در حوزهها به جای زبان عربی به فارسی بیاموزانند.
هنگامی که سخن از مشاهیر بلوچ میشود ، دستان بلوچ تهی است، چرا؟ یعنی انجمن بلوچ که اینهمه سرداران بزرگ دارد نتوانسته هیچ دانشمند یا اهل ادب و چامه بپروراند؟
شُوَند این که ما دانشمندان یا مشاهیر ادبی ، دانشی در میان بلوچان نداریم یا کم داریم به وضع اقتصادی این میانبند بازمیگردد . در بلوچستان تا این اواخر اقتصاد به آن سطح نرسیده بود که هزینه پرورش دانشمند بدهد. ابوعلی سینا از دهی در میانبند سبزوار برخاست و در زند زندگیاش نوشته شده است که ریاضی را از سبزیفروشی آموخته است . چون در آن روزگار در آن میانبند یعنی خراسان بزرگ ، رونق اقتصادی بود که موجب رونق دانش و فرهنگ هم شده است آنچنان که سبزیفروش آن ریاضی هم میدانسته . بسیاری از دانشمندان ما از خراسان هستند، چرا؟ برای اینکه در آن میانبند اقتصاد رونق داشته است . در این سوی ایران، تهیدستی و پسماندگی می بود . شما اکنون پای سخن هر بلوچی بنشینید ، تنها از سردارانشان میگویند . در داستان های کهنشان هم سردارانی مانند چاکر و گهرام را میبینید و این نشان میدهد که همه بزرگانشان جنگجویان طایفه بودند . آنگاه که اقتصاد طایفه ، اقتصاد جنگ بوده و به همین شُوَند به جای خان به فرنشین طایفه میگفتند سردار ، طبعا نامداران و بزرگانشان هم جنگاوران دلیر هستند . میتوان فهرست بزرگی از سرداران جنگاور آماده کرد . در بشاگرد که پیشتر اشاره کردم ، گورها ، همه گور سرداران جنگاور است و برای من برخی زندیدند که اینها چه جنگهایی کردند . روی سنگ گورهای بزرگ هم نوشتههایی هست که بیشتر زند جنگهایشان را داده است. از سوی دیگر بلوچها اهل نوشتن و نوشتار نبودند که از دوران کهن خود و میانبند چیزی نگهداشته باشند . تنها دانش آموختگان آموزستان ها نوشتن بلد بودند . هنگامی که من رفتم بلوچستان، دانستم که که سالمَه در ذهن و سینههاست و دیدم که اگر اینها را ننویسم از میان میروند . پس از آن باسوادان این انجمن ، ملاها شدند که البته آنها هم سوادشان در حوزه خودشان بود ، سواد همگانی نبود. سالها به درازا کشید که در میان مولویها ، دانشمندی پیدا شودهمچون مولوی عبدالعزیز در میان روحانیان اهل سنت یا سیدعبدالواحد سیدزاده آن دانشمند آموزستان گشت که باسوادترین مردم را در بلوچستان دارد . هر دوی این بزرگواران در هند آموزه خوانده بودند.
اکنون سخن از بخش بندی استان است که استان به سه استان با نامهای جوراجور بخش شود ، شما همچون کسی که در جریان طرح گسترش استان ، پیش از انقلاب بودید و روایتگر سالمَه بلوچستان هستید، چه نگری دارید؟
من با بخش بندی و نه با دگر شدن نامش همداستان نیستم . برایتان خاطرهای می گویم . پیش از انقلاب ، در سازمان برنامه در دوره ابتهاج مهندس مشاور آمریکایی به نام بتل روی سازندگی استانها کار میکرد و اینکه برای کدام استانها میتوان طرح سازندگی همسانی طراحی کرد . این آقای بتل گفت که کرمان و سیستان و بلوچستان و هرمزگان را میشود روی یک برنامه سازندگی جای داد. خوانش(مطالعه) ایشان را برای ما در استان فرستادند تا نگر بدهیم . من با این زمینه ناسازی کردم . در سخنم برای ناسازی ، نشان دادم که این سه استان ، سه گونه اقتصاد واگردان دارند و نمیتوان روی سه اقتصاد و سه فرهنگ یک برنامه ریخت . کرمان میانبندی پیشرفته بود ، فَیار(صنعت) و قالیبافی و سرمایهداران بزرگ از بُن نزدیکی ای با سیستان و بلوچستان نداشت . هرمزگان هم پیغان های(شرایط) واگردانی(متفاوتی) داشت. میخواهم بگویم این کارها خوانش میخواهد . یک گروه دانش آموخته و کارشناس در رشتههای گوناگون آمایش سرزمینی ، اقتصاد و انجمنشناسی و چه و چه باید گرد هم آیند و این زمینه را بر رسند و ببینند چنین بخش بندی درست است یا خیر و سپس بگزیرند( تصمیم بگیرند) . من نمی اندیشم روی این طرح خوانش کارشناسانه دانشی و باریک انجام گرفته باشد . به نگر من این کارها ، پیشه درست کردن است . استانداری و اداره کلهای واگردان که طبیعتا مدیرکل و... درست می کند . خواست بیشتر مردم در این میانبندان اینگونه پیشهها نیست که برای شماری نان میشود اما برای بیشتر مردم آب نمیشود.
به نگر میرسد که برخی از بلوچها از جمله نمایندگان بلوچ مجلس از این طرح پشتیبانی میکنند. بهرروی پرهامی(طبیعی) است که این طرح کارپروایی(فرصتی) هم برای پیشه گماری چنین پیشه هایی یعنی استانداری و... است که تاکنون بلوچها برای داشتنش دشواری داشتند.
این زمینه که بلوچ تاکنون نتوانسته چنین پیشه هایی را به دست بیاورد ، هوده و پیامد تبعیض است و در این سالها بیشتر شده است . اما راه رفع این تبعیض طبعا بخش بندی شتابناک استان نیست . گرفتاری بلوچها این است که همهچیز را در تنگنای طایفه خودشان میبینند . دشواری تبعیض همگانیتر از بلوچ و جز بلوچ است. همه را دربرمیگیرد. مگر من شیعه نیستم؟ من پاکسازی شدم و مدتها کار نداشتم و ندارم . کتابهایم هم به سختی چاپ شدند . دو کتاب را خودم چاپ کردم با هزینه خودم. سه پوشینه را در هفت سال انجمن آثار و مفاخر ملی چاپ کرد و دوتای دیگر هنوز در این انجمن دارد خاک میخورد . البته شاید به اهل سنت فشار بیشتری بیاید . من این را می پذیرم اما راهش این نیست که ما در دام قبیلهگرایی و قومگرایی بیفتیم . یکی از گرفتاری های ما در انجمن ، قبیلهگرایی است که پس مان میاندازد . نمیگذارد که دید گسترده داشته باشیم . ما همه یک مردم هستیم . یک پیشینه و شراکت سالمَهی داریم ، وجدان هنبازین سالمَهی داریم . فرهنگ سالمَهی داریم که شاید ناگریز زبانهایش جدا باشد اما آن زبانها هم زبانهای سالمَهی و فرهنگی و کهن این سرزمین هستند ، همچون گیلکی ، کردی ، طبرستانی و بلوچی . سرنوشت ما هم هنبازین بوده . مغول آمده است ، همه ما را چپاول کرده ، استعمار همه مردم را غارت کرده است . کرد ، بلوچ ، تهرانی ، اسپهانی و بزرگ و کوچک نداشته است. دارایی را که برده است ، دارایی همه کشور را برده است . مزدورانی را که فرمانران کرده است بر همه این مردم فرمان رانده اند . باید دید را گسترده کنیم و با هم همدرد شویم و درک همدیگر را داشته باشیم. مگر آن شمار سیستانی که مدیرکل و فرماندار شدند برای همه سیستانیها کاری کردند؟ جز اینکه کنشکرد برخی از آنها این بدنامی و بدبینی را هم دامن زد که سیستانیها تمامیتخواه و پاد بلوچ هستند . تا آنجا که من آگاهی دارم خود سیستانیها هم به آنها واخواست(اعتراض) دارند . راستی زندگی در آن میانبند چیز دیگری است . سیستان جمعیت بلوچ پرواپذیری دارد ، آیا هرگز در سیستان شما درگیری میان مردم بلوچ و جز بلوچ را با هم دیدید؟ آیا هرگز دیدید یا شنیدید که بلوچ در سیستان در کیستی سیستانی که او را با دیگران در سرنوشت هنبازینی جای میدهد ، تعارضی داشته باشد؟ گردانندگی نادرست پرسمان هایی را برای ما پیش آورده است که در زندگی پرهامی(طبیعی) مردم با یکدیگر پیشینه نداشته است اما این نباید باعث شود که ما به راه خطا برویم و از حس هنبازینمان با هممهنان در همه کشور غفلت کنیم . باید برای رفع تبعیض همگانی کوشید ، آنگاه بایا نیست که بلوچ در میانبند استانداری دایر کند که بتواند استاندار شود ، میتواند مانند اصفهانی که استاندار سیستان و بلوچستان میشود او هم استاندار اصفهان یا لرستان یا کرمان یا هر جایی در پهنه ایران شود.