شدم گمراه و سرگردان
میان این همه ادیان
میان این تعصب ها
میان جنگ مذهب ها
یکی افکار زرتشتی
یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی
یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است
یکی هم هست نصرانی
هزاران دین و مذهب هست
در این دنیای انسانی
خدا ، یکی ... ولی... اما...
هزاران فکر روحانی ....
رها کردیم خالق را
گرفتاران ادیانیم
تعصب چیست در مذهب؟
مگر نه این که انسانیم؟
اگر روح خدا در ماست
خدا گر مفرد و تنهاست
ستیز پس برای چیست؟
برای خود پرستی هاست
من از عقرب نمی ترسم
ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد
جامه میش می ترسم
از آن جشنی که هموندان تنم دارند
خوشحالم ولی
از دوآوازی مغز و دل با ریش می ترسم
هر نام ، جنگِ میان اخگر و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندنِ اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد ، ولی
باورم سست بنیاد است
من از شلاقِ اندیشه های تهی بر خویش می ترسم
کلام واپس این شعر
یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش
و هم از خویش میترسم
                        
                        این وبگاه با پرهیز از هرگونه پرسمان های سیاسی ، تنها به پرسمان های تاریخی ، فراهمادی و فرهنگی می پردازد و نه به پرسمان های سیاسی اندر می شود و نه دلبستگی ای به اندر شدن به آن  دارد. سیاست و کارهای سیاسی کار ما نیست.