۱۰ تيرماه سال ۴۷۱ مهستی گنجوی در گنجه آذربايجان زاده شد . مهستی سروده است : «با نفس پليد جامه پاک چه سود». مهستی گنجوی در خانوادهای اشرافی رشد كرد . از زندگی او آگاهی چندانی در دست نيست و آنچه هست به افسانه و داستان آميخته است. پدرش از فرمانداران گنجه بوده و او چهار ساله بوده كه به مكتبخانه رفته است. 10 ساله بود كه استادانش او را اديب و دانشمند میناميدند. نوجوان بود كه چنگ و تار و عود مینواخت و آوازهاش در کاردانی چترنگ چنان در گنجه پيچيده بود كه چهرهاش را بر پشت تختههای اين بازی مینگاشتند و میكندند.
همسر او تاجالدين امير احمد سخنران شهر بوده و با تخلص "پور خطيب" چامه میسروده و در بسياری از تذكرهها و آثار ادبی و تاريخی از مناظرههای شیفتگانه آن دو بسيار سخن راندهاند :
« من مهستیام بر همه خوبان شده طاق
مشهور به حُسن در خراسان و عراق
ای پور خطيب گنجه از بهر خدا
مگذار چنين بسوزم از درد فراق »
نام او را "ماهبانو" "ماه استی" و "بزرگبانو" چم كردهاند و میگويند كه فرنام واپسین را سلطان سنجر غزنوی به او داده است.
رباعیهای او پس از خيام از ماندگارترين آثار كوتاه ادبيات فارسی به شمار میآيند ، به ويژه كه او نخستين "شهرآشوبسرا" در ادب فارسی است . در اين سبك چامه سرا ، پيشهوران ، دستورزان و فروشندگان را درونمايه سرودههای خود میكند و به اين جایدادگی ما را تا اندازهای از راستینگی های دورههای گوناگون آگاه میسازد :
« سهمی كه مرا دلبر خباز دهد
نه از سر كينه كز سر ناز دهد
در چنگِ غمش بماندهام همچو خمير
ترسم كه به دستِ آتشم باز دهد »
به همين چیدمان درباره صحاف ، كلاهدوز ، درزیگر و گوشت فروش سروده ، آنچنان كه او را شیفته یک گوشت فروش پنداشتهاند :
« قصابِ منی و در غمت میجوشم
تا كارد به استخوان رسد میكوشم
رسمی ست تو را كه چون كُشی بفروشی
از بهر خدا اگر كُشی مفروشم »
ويژگی ديگر سرودههای او كه به سبک آذربايجانی است ، بیپروايی و شادیآفرينی است . او از شیفتگی زمينی میگويد و در اين كار چنان پيش رفته كه برخی از تذكرهنويسان او را نكوهيدهاند :
« برخيز و بيا كه حجره پرداختهام
وز بهر تو پرده خوش انداختهام
با من به شرابی و كبابی در ساز
کین هر دو ز ديده و ز دل ساختهام »
مهستی گنجوی در ۸۵ سالگی در زادگاهش درگذشت.