در ویرایش این نوشته ، ما از نسک (کتاب) «پارسی بگوییم، تازی نگوییم» ، برای سره نویسی واژه های تازی به پارسی بهره گرفته ایم.
واسلاو هاول ، نویسنده و رهبر سرشناس مخالفان رژیم های کمونیستی در اروپای خاوری ، کتاب «توان بی اندازه تان» را با داستان یک میوهفروش می آغازد . میوهفروشی که در میان هویج و پیازهایش تابلویی را که دولت به او دادهاست را نیز جای میدهد. بر روی این تابلو نوشته شدهاست «همه کارگران جهان باهم یکی شوید.»
این تابلو و شعار در ذات خود ماناک بدی ندارد. ایراد اما در کنشی است که آن میوهفروش بر حسب خو گرفتگی انجام میدهد. دشواری تابلو این است که از سوی دستگاه تبلیغاتی یک دولت تمامیتخواه سوسیالیستی پخش شدهاست و آن میوهفروش بدون پروا به ماناک یا کرامندی آنچه بر آن تابلو نوشته شدهاست ، هر روز آن را در میان هویج و پیازهایش جای میدهد. دشواری در کنش روزانه ، روزمره و بیهودهای است که آن میوهفروش انجام میدهد بدون آنکه به آن بیندیشد.
هاول میپرسد چرا میوهفروش هر روز همین کار را میکند؟ آیا این میوهفروش براستی به کارگران جهان اندیشیده است ؟ آیا از بُن برای او زندگی کارگران جهان کرامندی(اهمیتی) دارد؟ آیا خود او بدون نیروی دولت باز چنین تابلویی را نصب میکرد؟ پاسخ هاول به همه این پرسشها خیر است. آن میوهفروش، از دید هاول ، این تابلو را نصب میکند چون می اندیشد اگر نگذارد چه بسا زندگیاش به مخاطره افتد. شُوَند او تنها در همین یک نکته نهفته است. او می پندارد شاید دولت به او حساس شود و در هوده برایش بد شود. افزون بر این، از نگاه میوهفروش این کار (تابلو گذاشتن) را همه انجام میدهند و بنابراین همه پروادار(متوجه) بیاهمیتی و دروغین بودن آن شدهاند.
کامناکام(البته) همه این محاسبات خودآگاه نیست ، روی برگه نوشته شده نیست. اما در فرایند این گزیر(تصمیم)گیری، در ذهن آن میوهفروش ناخودآگاه و خودآگاه به هم آمیخته میشوند تا تابلو هر روز نصب شود و خویی دیسه(شکل) گیرد که زاست(تولید) یک سیستم کلانتر را شدنی میسازد.
این سپر انداختن به گذاشتن تابلو ، این نیندیشیدن به اهمیت یا بی اهمیتی آن کنش برای خود تک ، همان نقطه و دمی است که توان یک سیستم تمامیتخواه دیسه میگیرد و باززاست(بازتولید) میشود. از راه همین شیوههای به ظاهر ناکرامند(غیر مهم) و نیندیشیده و تا کرانه ای ناخودآگاه است که یک سیستم تمامیتخواه در هر دم باز زاست(بازتولید) میشود.
هاول باز می پیماید که توان رژیمهای تمامیتخواه ، بنابراین، در یک تک یا یک نهاد نیست ، بلکه در همه کنشهای ناپاسخگویانه(غیر مسئولانه)ای است که همگی ما بدون اندیشه می انجامیم.
همه ما در همان دمی که ناپاسخگویانه خواستهها ، ارزشها و نُرمهایی که خویشتن به آنها باورمند هستیم را کنار میگذاریم تا کاری که یک سیستم تمامیتخواه از ما میخواهد را بدون اندیشه و بر حسب خو یا ترس انجام دهیم ، آن سیستم تمامیتخواه را باززاست(بازتولید) کردهایم.
هاول هوده میگیرد که بنابراین بخشبندی آدمها در رژیم های توتالیتر به شرور و خیرخواه شدنی نیست چرا که همه ما همزمان هم یک رژیم تمامیتخواه را باززاست(بازتولید) میکنیم و هم آنکه قربانی آن هستیم . همه ما هم کنشگر یک شرّ بزرگ هستیم و هم قربانی آن شرّ بزرگ.
راه برونرفت از این چرخه بیپایان «خودداری» است. خودداری گفتن «نه»! نه به همه آن چیزهایی که به آنها باور نداریم اما آنها را از ترس مغضوب نشدن از رژیم یا برای خوشآمد او می انجامیم . این خودداری یا دم گفتن «نه» همان دمی است که هاول از آن همچون دم آغاز «زندگی در راستی» یاد میکند. دمی که یاد میگیریم بر شالوده ارزش و باورهایی که به آن باورمند هستیم زندگی کنیم و از این بازی دروغین بیرون رویم. «زندگی در راستی» با برداشتن آن تابلو یا شعاری که به آن باور نداریم آغاز میشود. با نگفتن سخنی که به آن باور نداریم ، با رای ندادن در گزیدمانی(انتخاباتی) که به بی ماناکی(بی معنایی) آن پی بردهایم و با گفتن سخنی که میدانیم توانمندان رژیم از آن خوششان نمیآید.
از دید هاول ، بنابراین ، خودداری گام نخست در هر گونه پایداری است. خودداری از انجام دادن همه آن چیزهایی که یک رژیم تمامیتخواه از ما میخواهد و ما میتوانیم – دست کم با ریسک کم- به آنها نه بگوییم . این برونرفت از بازی ، این خودداری ، این نه گفتن ، اگر همگانی شود ، همان دمی است که یک سیستم تمامیتخواه از باززاستن(بازتولیدکردن) بازمیماند.
پس از آغاز خودداری است که میتوان به کنشهایی از گونه ایجابی و برجا(مثبت) پرداخت . پس از خودداری میتوانیم به این بیندیشیم که چگونه به جای این رویه دروغین که بر پا کردهایم ، ارزشها و راستی که به آن باور داریم را اجرا کنیم و آن را پیش بریم تا به ایران بزرگ برسیم.