بهاره رهنما
داشتم به میهمانم میگفتم که اگر آسوده تر است ، رویه نایلونی روی مبلهای سپید را بردارم ، نرسیده بودم پیش از رسیدنشان برشان دارم ، او تعارف کرد و گفت آسوده است . من اما گرمم شد و برش داشتم ، پس یکباره حس کردم چه اندازه آسان تر است . سهسالی میشود خریدمشان اما هیچ لک و ضربهای بر آنها نیفتاده ، اگرچه بیشتر گاه ها به شُوند ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از کام آسودگیشان محروم ماندهایم . سپس یاد همه روکشهای روی اشیای زندگی خودم و دوروبری ها میفتم ، روکشهای روی موبایلها ، شیشهها ، روکشهای صندلی ماشین ، روکشهای روی کنترلهای تلویزیون ، روکشهای روی جامههای کمد و... همه این روکشها دال بر پذیرش دو نکته است . یا بر نامیرایی خود باور داریم و یا اینکه می خواهیم چنین چیزهای بیارزشی را به مرده ریگ بگذاریم ، هر روز در روابط روزمرهمان نیز همینروکشها را بر رفتارمان میگذاریم تا فلانی نفهمد خشمگین هستیم ، فلانی نفهمد چندی شادانیم ، فلانی نفهمد چندی شکستخوردهایم . نقابها و روکشها را بکار می گیریم برای اینکه باور داریم اینگونه منش فراهمادی(اجتماعی) ما برای یک روز مبادا بیشتر و بهتر روی پای خودش میایستد و این در پیغان هایی(شرایطی) است که زودتر از کرانه پندارمان از این جهان رخت می بندیم و آن روز مبادا هرگز نمیرسد . تنها ما کارپروای(فرصت) و جسارت خود بودن را از خودمان دریغ کردهایم . جسارت کام بردن از خود راستینمان را ناگریز به بهای گاه زخمی شدن و ضربه دیدن. روانمان را از تماس با جهان محروم میکنیم تا روزی این کام را به او ببخشیم که بیمحابا جهان را لمس کند ، غافل از اینکه امروز همان روز است و همان روز اگر بیوسانش(در انتظارش) باشی هرگز فرا نمیرسد. میهمان من تلنگری کوچک به من زد. پوشینه همه افزارهایی را که از ترس خشافتادن پوشاندهام، باز میکنم . دلم میخواهد اشیا هم دموکراسی را بیاروینند(تجربه کنند). ضربهخوردن به بهای کامبردن از خودراستین . ما همهمان می اندیشیم زیوش(عمر) نوح خواهیم کرد . در پس ویر(ذهن) بشر همیشه همچنین باوری جا خوش کرده است . خدا میداند که هنگامیکه پرنسس دایانا مرد چه اندازه دستکش و کفش بکار گرفته نشده در کمد او پیدا شد . وارونش هم هست . آدمهای بهظاهر تهیدستی که با مرگشان کلی پول از بالشها و لای رختخوابهایشان پیدا میشود و کلی خرت و پرت که گذاشته بوده که روز مبادا از گنجه در بیاید و روز مبادا نرسیده غزل بدرود را سرودهاند . محافظهکاری و دوراندیشی همیشه از احساس دموکراتیک بودن (دست کم با خودم) دورم کرده است . من گزیرم(تصمیمم) را گرفتهام. همه نایلونها و روکشها را کنار میزنم . من برتری میدهم کتم ضربهخوردن را بیاروینم(تجربه کنم) تا تندرست دور از دسترس ماندن را . شما چه؟