باشار تبریزلی
بستر حياتي يك توده بوسيله عنصر جمعيت بیرونی به دو دیسه شاید آبشخور دست درازی جای گيرد : نخست بوسيله گروههاي کوچنده و ديگري بوسيله تک های پراكنده . جمعيت بیروني در برخورد با جمعيت ویچرت(اصلي) از دو نگر رويدادها و پديده هايي پدید مي آورند. يكي از نگر برخورد فرهنگي و ديگري از نگر برخورد زيستي . از نگر برخورد فرهنگي عناصر جلو دهنده فرهنگ بسته به هر يك از دو گونه جمعيت در آغاز هَنایش های(تاثيرات) رودررویی برهم ميگذارند ولي کم کم فرهنگ غني تر نشانه های چيرگي خود را نشان مي دهد و فرهنگ سست تر را زیر پرتو می گیرد. اينكه گروههاي کوچنده با فرهنگ و جمعيت پیشین خود تماس داشته باشد و يا بُرش تماس كرده باشند ، هَنایش های(تاثيرات) بسياري در پيروزي يا نبود پيروزي او دارد . چنانچه جمعيت کوچنده با جمعيت مادر در تماس پُرکار باشند و بويژه آنكه جمعيت مادر بر هَنای(اثر) نوآوری و آفرينندگي در حال افزايش باشد سهم بسياري در پيروزي جمعيت کوچنده خواهد داشت.
گنشگرهای بسياري سبب مي شود كه جمعيت کوچنده در برخورد با جمعيت بومي کرانه زيستي خود را نگهدارند : گونه باورهای نژادي ، فراهمادی و کیشی در هريك از جمعيتها شاید سبب گردد كه جمعيت کوچنده از آميختگي دوري كند و يا با چابکی بسیار آميختگي پيدا كند. در آميختگي زيستي ، جمعيتي كه افزايش بيشتري داشته باشد چیرگی خواهد یافت و زاب ها(صفات) و برتری های نژادي خود را در جمعيت آميخته بيشتر نشان خواهد داد . نمونه وار اگر تنها مميزه نژادي ِ رنگ را در نگر بگيريم در هنگام برخورد دو جمعيت سياه و سپيد با يكديگر بشرط آنكه کنشگرهای گوناگون آميختگي اين دو نژاد را كند نساخته باشد ، جمعيت در درازنای زمان بسوي رنگي گرایش ميكند كه شمار تک های وابسته به آن رنگ بيشتر باشد و این خود یکی از شُوندهای(دلیل های) آشکار تُرک نژاد نبودن مردمان آذربایجان است . نمونه وار اگر در درازنای زمان صد خانوار سفيدپوست با پنج خانوار سياه پوست آميخته باشند بیشینه جمعیت سفيدپوست و اگر نسبت وارون بوده باشد بیشینه سياه پوست خواهند بود .
درباره آميختگي نژادها و هَنایان(اثرات) آن بر زندگی توده ها گاه گاه جُست هایی(بحثهايي) به ميان آمده است ، ولي نه در گذرگهی كه بتوان از نگر دانشی بر آن ارج نهاد ، زيرا در اين جُستها بیشتر يك سو خواسته است از نژاد به چم فنوتيپ هاي ویژه ای پدافند كند و ديگري نيز خواسته است بگويد بر هَنای(اثر) آميختگي جمعيت ها فلان فنوتيپ ویژه از میان رفته است ، چنانچه در يك جُست(بحث) دانشی از نگر سياست جمعيت چگونگي ِ فنوتيپ هاي ویژه مطرح نيست. شاید شماری به اصطلاحات بسته به دانش وراثت ( ژنتيك ) آشنا نباشند . از این رو به زند بيشتر آن مي پردازيم :
اگر جانوری را در نگر بگيريم و در اين جانور زاب(صفت) ویژه ای را در چندين نسل پی در پی آبشخور پروا جای دهيم آگاه می شویم که مي شويم هميشه و در همه شرايط رنگ چشم اين جانور بدون هيچگونه آميختگي نژادي يكسان نيست، بلكه داراي چندين نمونه مي باشد. هريك از اين نمونه ها را يك فنوتيپ مي گويند و مجموعه اين فنوتيپ ها را يك ژنوتيپ چیم(يعني) تک های گوناگونی كه از يك ريشه سرچشمه گرفته اند و در راستی اين گوناگونی در هستی هر يك از آنها نهفته است و شاید مي توانند آن چهره های گوناگنون را نمود دهند . اگر نژاد سره و ناب را به چم يك فنوتيپ بگيريم و هر گونه گوناگونی آنرا شُوند(دلیل) سره نبودن بدانيم ، به اين اعتبار در جهان هيچ نژاد ویژه ای نخواهد بود . ولي در نهاد هر تکی دست کم يك ژنوتيپ نهفته است و چنانكه اين تک همواره با تک های وابسته به آن ژنوتيپ آميزش زيستي داشته باشد ، کم کم تک های نسلهاي پس از آميختگي هاي ديگر پاك مي شوند و نماد ویژه همان ژنوتيپ ميگردند . پس اينكه يك جمعيت جلوه گاه كداميك از ژنوتيپ ها باشد بستگي به آن دارد كه در گذشته تک های ژنوتيپ هاي مختلف در درازنای زمان با چه نسبت با هم آميخته باشند .
ویژگیهایِ زيستي ِ جمعيت بسته به هريك از نژادهاي انساني كه باشد امروز به چهره راستین در جمعيت کنونی هست و در جایدادگی کنونی آن هيچ دگری ای بوسيله جُست(بحث) و گفتگو نمي توان پديد آورد . ولي اگر در نهاد جمعيتي زاب های(صفات) زيستي ِ نيرومندي باشد _ نيرومندي از آن روی كه داراي ديناميسم نمودار ساختن تجليات خود باشد _ اين نيرومندي را به چهره آفرينندگي و پرباري نشان مي دهد . از اين نگر گفته اسوالد اشپيلنگر را كه مي گويد نژاد نیرومند هيچ مفهومي جز نژاد پربار و پر جمعيت ندارد بياد مي آورد .
خواست توانايي برترين نشانه
در جُست(بحث) آميختگي نژاد ها ، بدخواهان هر کشوری از جمله ایران به دنبال اين هوده(نتيجه) هستند كه بگويند چون در گذشته آفندهای تاريخي به اين سرزمين انجام گرفته پس ما ديگر ایرانی نيستيم ، بنابراين هيچگونه پاسخگویی میهنی نبايد به کشور داشته باشیم و هر يك بايد به دنبال سودجويي هاي خود باشيم یا نمونه وار همچون پانترک ها به نوکری ترکیه بپردازیم. پاسخ اینست که تركيب نژادي يك جمعيت از نگر دانشی مانند مخزني است كه خونهاي گوناگون بر آن ريخته شده باشد و سيماي جمعيت در هر جامعه بستگي به خوني دارد كه در گذشته و در درازنای زمان بيشتر برآن مخزن ريخته شده و اين تركيب را از لحاظ دانشی مي توان پي جويي كرد و نسبتهاي آنرا شناخت. ولي آنچه كه در مخزن موجوديت زيستي يك توده است ، هرچه هست و بسته به هر نژادی هست و آن نژادها سرچشمه چه آثاري بوده اند، جُستی است جداگانه و اینکه ديناميسم كنوني يك جمعيت چه هست و توانايي هاي آن چيست جُستی است ديگر. جمعيت در جلوه گاه تماميت يك توده ، خود معجون نويني است با نيرومندي هاي نوین و آنچه آينده توده ها را خواهد ساخت و همان نيرويي است كه در نهاد جمعيت کنونی نهفته است و صرفنظر از آنكه شاخه هاي جمعيت کنونی از كدام بن برخاسته اند.
نژاد (انسان)
نژاد به بزرگترین گونههای انسان گفته میشود . نژادهای انسان به سرسخن گروههای جمعیتی بزرگی تعریف میشوند که گنجینه ژنی آنها از یکدیگر واگردان است. در سده نوزدهم ، نژادهای جهان را بر شالوده ویژگیهای ظاهری به چهار دسته بزرگ سپیدپوست ، سیاهپوست ، زردپوست و سرخپوست بخش میکردند و برخی نژاد سرخپوست را بخشی از نژاد زردپوست به شمار میآوردند. برخی از مردمشناسان نژاد استرالیایی را نیز به سرسخن چهارمین گروه (و با شمردن سرخپوستان پنجمین گروه) یاد کرده بودند. امروزه دیگر ویژگیهای ظاهری مانند رنگ پوست ، ریخت اندام ، رنگ چشم و مو و جنس مو سند روامندی برای بازشناسی نژادهای گوناگون نیست ، به این شُوند که هیچگاه مرزهای قاطعی ، گروههای نژادی پیشگفته را از یکدیگر جدا نمیکنند . افزون بر آن ، بهرغم برخی واگردانیها ، همانندیهای بسیاری میان تک های بشر هست و تک ها هر یک از گروههای نژادی طبقهبندیشده در سده نوزدهم نیز شاید با یکدیگر واگردانی های بسیاری داشته باشند. اما هر یک از گروههای نژادی یاد شده ، دارای ویژگیهایی هستند که این ویژگیها معمولاً پیرو شرایط زیست پیرامونی اند . برای نمونه، رنگ تیره تیره های آفریقایی بر اثر تراکم ملانینها در پوست آنان پدیدار تا پوست در برابر تابش شدید آفتاب پایداری داشته باشد. این زاب های(صفات) اکتسابی باگذشت زمان و زاده شدن چندین نسل ، به زاب های(صفات) ژنتیکی دگردیس میشوند و بدین چیدمان تک های یک گروه نژادی این زاب های ژنتیکی را پیمودن زمانی بسیار دراز در میان خود می پراکنند.
سه بخش بندی نژادی انبوه در جهان یافت میشود که دربردارنده نژاد سپید(سپیدپوستان)، نژاد سیاه (سیاهپوستان) و نژاد زرد یا (زردپوستان).
سخنی پیرامون سپیدپوستان
نژاد سفیدپوست (قفقازی) اصطلاحی بود که در سده نوزدهم و آغاز سده بیستم کاربرد داشت و به مردمی گفته میشد که در اروپا ، اپاختر آفریقا ، خاورمیانه و زندگی میزیند . باور بر این بود که سرچشمه این نژاد کوههای قفقاز بوده است.
ویژگیهای فیزیکی
این مردم بلندای میانگین تا بلند دارند . چهره شان نسبتاً بلند است ، بیشتر دارای پیشانی تخت و چانه کشیده میباشند. رنگ پوستشان از سفید روشن در اپاختر اروپا تا سفید قهوهای دِگرنده(متغیّر) است. رنگ چشم آنان آبی، سبز یا تیرهرنگ است. رنگ مو از بور تا مشکی دگرنده است و جنس آن معمولاً هموار و موجدار است.
چبود سپیدی پوست
ریشه انسان از آفریقا است و در آغاز همه انسانها موی سیاه و چهرهای نسبتاً تیره داشتند. پوست و موی مردم اروپا نیز در آغاز مانند دیگر مردم جهان تیره بود.
1- یکی از نظریهها برای بازنمایی سپید شدن پوست و زرد شدن رنگ مو در مردم اپاختر اروپا که در میان دانشمندان پذیرفتهشده به این چهره است : در اپاختر اروپا به خاطر روزهای کم آفتابی میزان ویتامین دی که به پوست انسان میرسد کم است و پیش از آغاز کشاورزی در این میانبندان ، بیشتر خوراک مردمان این برزن ها ، گوشت دام و ماهی بود و ویتامین دی در گوشت و ماهی ، کمبود این ویتامین در آفتاب اپاختر را جبران میکرد و پوست مردم همچنان تیره بود. پس از آغاز کشاورزی ، اندازه گُسارش غلات در اروپا بسیار شد و کم شدن گُسارش گوشت و ماهی به این ماناک بود که انسانها در این قاره کم کم با کمبود ویتامین دی روبرو شدند. تن ساکنان این برزن ها برای جبران این امر کم کم ملانین کمتری تولید کرد و پوست خود را سپیدتر کرد تا بدینوسیله به سنتز ویتامین دی دریافتی از خورشید کمک کند. بنابراین چند هزار سال پس از سکونت انسان در اپاختر اروپا کم کم پوست این ساکنان از تیره به سپید دگر شد. چبود اینکه رنگ موهای مردم زردپوست برزن های اپاختری ازجمله اسکیموها همچنان تیره مانده است ، گُسارش بالای ماهی در خوراک آنان است.
2- نظریه دیگر داستانگر این است که در دورهای از تاریخ جهش ژنی میان انسانها رخ داد که منجر به آلبینو شدن جمعیتی از آنها گشت (آلبینوئیسم بیماری است در آن ، تک هیچ ملانینی در پوست خود نداشته باشد ، این بیماری ارثی است. به تک دچار به این بیماری آلبینو گفته میشود.)، ازآنجاکه نور آفتاب بخ سختی به آلبینوها زیان میرساند ، آنها گذرگه خود را برای یافتن جاهایی با نور کمتر آغاز کردند. نخست به هند رفته و پس از طرد شدن از سوی بومیان دراویدی راه خود را به همراه آلبینوهای دراویدی به سوی سرزمینهای اپاختر بازپیمودند . از این گروه جمعیتی به سوی سرزمینهای اپاختری تر چیم(یعنی) سرزمین اسکاندیناوی کوچ کردند و گروهی دیگر در میانبندان آسیای مرکزی ماندگار شده و به سکاییها شناخته گشتند. هماره جنگهای بسیاری میان مغولهای سیاهپوست و سکاییها در جریان بود. هونها که مردمان سیاه چهرهای از فدراسیونهای مغول و تُرکتبار بودند ، در آن روزگاران تیره های وحشتآوری برای همسایگان شناخته میشدند و برای آنکه آلبینوها بتوانند به خود چهرهای ترسآور دهند ، خود را هون مینامیدند و بدین روی به هونهای سپید نامدار گشتند، گرچه هیچ نسبتی با هونهای سیاه که همان تیره های مغول و خویشاوندان آنها بودند، نداشتند. در اثر نسل گیری میان آلبینوها و سیاهپوستان ، نژادهای دیگری پدید آمدند که نه به سان آلبینوها آزگارا سپید بودهاند و نه مانند دراویدیان و مغولان آن روزگاران ، سیه چهره . سپیدپوستان کنونی اروپا نیز همگی از نسل آلبینوها و بومیان اروپای کهن هستند.
بخشبندی نژاد سفیدپوست در سده نوزدهم :
1- نژاد نوردیک
2- نژاد الپی
3- بخشبندی جزیی تر
نژاد مدیترانهای ، اصطلاحی است که در سده نوزدهم و آغاز سده بیستم میلادی ، به یکی از زیرگروههای اروپاییان و به مردمانی گفته میشد که در پیرامون دریای مدیترانه می زیستند. دیگر زیرگروهها گزاره بودند از : آلپی و نوردیک. از ویژگیهایی که مردمشناسان برای این زیرگروه یاد کرده بودند ، میتوان به بلندای میانگین ، چشم و موی تیرهرنگ و پوست گندمگون (و ناگریز سبزه) اشاره کرد. بیشتر مردم نیمروز اروپا (یونان (30%)، اسپانیا (22%)، پرتغال (10%)و نیمروز ایتالیا و سیسیل (45%))، فینیقیه و شمال آفریقا (75%)، فلات ایران (11%)و آسیای کوچک (ترکیه کنونی) (12%) از این نژاد به شمار آمدهاند.
نظریههای نخستین
ارستو باور داشت که یونانیان بهترین نژادند زیرا رنگ پوست آنان میان پوست سپید تیره های اپاختر اروپا و پوست سیاه آفریقاییهاست. یونانیان و رومیان باستان (که در طبقهبندی مدیترانهای جای داشتند)، گاهی ژرمنها و سلتیها را بربرهای وحشی سرخموی مینامیدند.
توماس هاکسلی زیستشناس انگلیسی در سده نوزدهم بر این باور بود که مردم اروپا به دو دسته زانتوکروئید Xanthocroi، (سپیدپوستان زرد موی و رنگین چشم) در اپاختر(شمال) و ملانوکروئید Melanochroi، سبزهرویان سیاه موی و سیاهچشم) در نیمروز بخش میشوند. نیز بر این باور بود که دسته نخست ، سپیدپوستان سره و نژاده اند و دسته دوم از آمیزش نژادی سپیدپوستان با مغولان و یا استرالیاییها پدید آمدهاند. برخی دیگر از نظریهپردازان باور داشتند که مردم نیمروز اروپا با سیاهپوستان آفریقایی آمیختهشدهاند. در پایان سده نوزدهم این پندار که مردم نیمروز اروپا با نژادهای جز سپیدپوست آمیختهشدهاند ، بسیار نیرومند شد و پیامدهای رانده(منفی) گستردهای را به دنبال داشت. در کشورهای آلمان، بریتانیا و ایالاتمتحده آمریکا ، نژادپرستان که سپیدپوستان مو بور و رنگین چشم را نژاد سرور(Master Race) مینامیدند، تیره های نیمروز اروپا را در ردیف نا سپیدپوستان ( که به باور آنان پستتر از سفیدپوستان بودند ) به شمار آوردند و شایسته خواری دانستند . نمونه آن دیدگاههای نازیها بود که آبشخور اعتراض همدست ایتالیایشان بنیتو موسولینی، دیکتاتور فاشیست نیز جای گرفت.