روشن نمایی :
در ویرایش این نوشته، ما از نسک (کتاب) «پارسی بگوییم، تازی نگوییم» ، برای سره نویسی واژه های تازی به پارسی بهره گرفته ایم.
شاه عباس بزرگ در رمضان 978 هـ .ق. / فوریه 1571 م. در هرات دیده به جهان گشود. هنگام زایش او، پدرش محمد میرزا فرمانرانی هرات داشت. سالهاى کودکى شاه عباس بزرگ در همین تختگاه پر آوازه خراسان گذشت. در همانجا و در همان سالهاى کودکى، چندی فرمانرانی نامی خراسان از آن او بود و از همان دیار هم بود که در آغاز جوانى، گسیل گر تختگاه صفوى در قزوین شد و تخت و اورنگ پدر را در روزگار زندگی او بدست گرفت.
هنگام دستیابى به اورنگ و تخت صفویان هژده سال داشت و به تلاش امراى قزلباش خراسان که بر پدر او شوریده بودند، به تخت شاهی نشست. هنگام نشست او بر تخت شاهی، نا آرامی و آشوب ناشى از سستى و ناشایستگی پدرش سراسر ایران را فرا گرفته بود. خراسان از همان هنگام که او گسیل گر قزوین شد، جای تاخت و تاز زردپوستانِ ازبک بود. عبدالله خان ثانى، فرمانرواى ازبک، این تختگاه خراسان را با هستی یک پایداری درازنای هشت ماهه در برابر گرداگردی او، از دست حکام قزلباش بیرون آورد. پسرش عبدالمؤمن خان، ناگریز مشهد را هم بر سرزمین ازبکان افزود و دامنه تاخت و تاز را تا برزن های قومس و بسطام کشاند. شروان و گرجستان و ناگریز لرستان هم زیر اشغال یا دیده وری آنها جای داشت. در دولتخانه قزوین هم نیروی راستین در دست مرشد قلى خان استاجلو متمرکز بود که خود را مربى پادشاه جوان مىدانست و ناگریز گه گاه به او فرمانرانی نیز مىکرد. باشندگی سران قزلباش که در زدوبند کشتن برادرش حمزه میرزا دست داشتند و برخى از آنها ناگریز بدنام به درآمدن (دخالت) در کشتن مادرش مهد علیا بودند، جو دربار را براى وى آزار دهنده مىکرد و نیرو و رخنه این کُشندگان را براى خود گونه ای کابوس رنج آور مىیافت که بدون وازنش(دفع) آنها نگهداشت زندگی و بازپی شاهی برایش نشدنی یا آکنده از آشفتگی و لرزش بود.
با آنکه هنوز کم آروین(تجربه) و جوان بود، غریزه نگهداشت زندگی و آروین سرنوشت پدر و برادر ، این اندازه به او آموخته بود که تمام این کنشگران بیمدهی و ویتنگ(خطر) را نمىتوان یکباره از میان برداشت و باید با شکیب، یک به یک و به جا ، از سر راه دور کرد. بدین گونه از گمان همدستی آنها بر خویش در زنهار (امان) ماند. شاه عباس با بردباری و درنگ، سران گستاخ و نافرمان قزلباش را که مادر و برادرش به برآغال(تحریک) یا دست داشتن آنها کشته شده بودند، به کمک مرشد قلى خان از میان برد. خود مرشد هم که رنجرسان(مزاحم) نیرومندی او بود و درآمدنش(دخالتش) در ریزه کاری های کارها او را به تنگ آورده بود، به چاره و زیرکی، در نخستین کارپروای(فرصت) از میان برداشت. بدینگونه، نیروهایى را که در درون دربار نیروی او را بیمدهی(تهدید) یا کرانه دار(محدود) مىکرد، کم کم سرکوب کرد و در آنچه به کار فرمانروایى بسته مىشد و به نیرومندی برای فرمانروایى بایا بود، دست یافت. سرکشان درونی را نیز همانکه که کارپروای شایسته براى سرکوبى آنها برایش بدست آورد ، وازنش(دفع) یا آرام کرد و خود را براى پیکار با دست درازی های بیرونی که فرمانروایی او را از خاور و باختر فروگرفته یا آبشخور بیمدهی جای داده بودند ، آماده یافت. این دشمنان بیرونی، هر دو از تسنن و هر دو آفندگر بودند و چون به سختی رگداری(تعصب) پاد تشیع داشتند، گمان هکدستی آنها و درگیر شدن شاه عباس در دو پیشانی، پایندان ویتنگ(خطر )و ریسک فراوان بود. پادشاه قزلباش که آغاز جنگ همزمان در دو پیشانی را با دشمنان خود ، جنباننده(محرک) بدستاری همدستی میان آنها مىیافت، برتری داد نخست با دولت عثمانى که نیروهای آنها در آذربایجان به تختگاه او در قزوین نزدیکتر بود و درگیرى با آنها دشواریهاى بیشترى داشت، کنار بیاید، تا براى وازنش(دفع) ازبکان که ارتش بسامان و نیرومند نداشتند. بدین سان، جنگ با نیروهای ازبک را آسانتر یافت و با آسایش اندیشه به آن دست یازید. از این رو، حیدر میرزا، برادر زاده خود را که پس از کشته شدن پدرش حمزه میرزا به او پیوسته بود، برای گفتگوی آشتی نزد سلطان عثمانى فرستاد.
شاه عباس ناچار در پله نخست پیمانی با ترکان عثمانی بست و برخی شهرهای ایران را از جمله تبریز قهرمان، شماخی، تفلیس (گرجستان)، نخجوان ، لرستان و فارس را به آنها واگذار نمود. سپس آغاز به فرونشاندن آشوب های درونی ایران نمود. در پله نخست شیراز، کرمان، خرم آباد، گیلان را فرمانبردار نمود. پس از آن راهی نبرد با ازبکان دست دراز شد. شاه عباس بزرگ با شتاب راهی خراسان شد و اوزبکها را شکست داد و آنان را وادار به پس نشینی کرد. در سال 1006 کوچی(هجری) در نزدیکی هرات شکستی سخت بر آنان وارد نمود و به سپس به قزوین بازگشت. در این هنگام دو برادر انگلیسی به نام های رابرت شلی و آنتونی شرلی به همراه 26 تن دیگر برای آغاز پیوند بازرگانی به ایران آمدند و چون در میان آنها کسانی بودند که از ساخت توپ و تانک آگاهی داشتند، شاه عباس بزرگ از آنها برای رویارویی با سپاه عثمانی بهره برد. شاه عباس بزرگ سپاهی بزرگ همراه با توپخانه، سواره و پیاده به همراه 60 هزار تفنگ و 500 توپ آماده نمود و برای جنگ با عثمانی و آزاد سازی شهرهای ایران راهی این میانبندان(مناطق) شد. در سال 1009 الله وریخان سردار ایرانی گرجی ، بحرین را که به فروگرفت(اشغال) پرتغالی ها در آمده بود آزاد کرد و بحرین دوباره بخشی از ایران شد. در سال 1011 شاه عباس درون نبرد با تُرکان عثمانی ها شد. در آغاز نبردی سخت درگرفت و مردم آذربایجان به یاری شاه عباس برخواستند و در نبرد با ترکان دست دراز(متجاوز) عثمانی کوشیدند. نخست شهر قهرمان تبریز آزاد شد، سپس ایروان در ارمنستان کنونی آزاد شدند. سپس گنجه و باکو و تفلیس و دربند و شروان و شماخی و آمد(دیاربکر) و موصل در عراق و ترکیه کنونی آزاد شدند و دوباره شهرهای ایرانی بخشی از ایران شدند. شاه عباس 100 هزار تن از سپاهیان عثمانی را به سختی شکست داد. در سال 1015 به قزوین بازگشت. در سال 1024 برای سرکوبی تهمورس خان گرجی که در نبرد میان ایران و عثمانی در پشتیبانی از عثمانی برخواسته بود به گرجستان رفت و سپاهیان وی را شکست داد و به تفلیس درون شد. سپس محمد پاشا سردار عثمانی را که به یاری گرجی ها آمده بود را نیز شکست داد. در این نبرد 70 هزار نفر از سپاهیان گرجی / عثمانی را کشت و 130 هزار نفر دیگر را اسیر کرد. شاه عباس بزرگ در سال 1034 به بغداد لشگر کشید و سپاه عثمانی را که به بغداد یورش برده بودند را شکست داد. شاه عباس بزرگ بغداد عراق را بخشی از ایران می دانست. سپس آبخوست قشم، هرمز و بندر عباس را که در آن هنگام گمبرون نام داشت را از فروگرفت(اشغال) پرتغالی ها آزاد نمود.
شاه عباس بزرگ پادشاهی ایران دوست، دلاور، نیرومند و چاره جو بود. وی برای آبادی و پیشرفت کشور کوشش های بسیار نمود. زمین های فروگرفت شده ایران را آزاد کرد. سازه ها و معماری های بسیار زیبا که ناموری جهانی دارد را در اسپهان(اصفهان) و کاسپین(قزوین) و دیگر شهرها از گذاشت. بازرگانی و فَیار(صنعت) را در ایران گسترش داد. در سال 1000 پایتخت خود را از کاسپین(قزوین) به اسپهان(اصفهان) برد و در آبادانی اسپهان کوشش بسیاری نمود. از جمله سازه ها وی می توان:
- مسجد شاه
- مسجد شیخ لطف الله
- سی و سه پل، خیابان چهار باغ
- آزگاری(کامل کردن) ساختمان عالی قاپو
- و...
را نام برد. ساختمان چهل ستون نیز در سال های آخر پادشاهی وی آغاز شد. شوربختانه وی در گسترش مذهب بسیارروی(افراط) نمود. پایه گذاری فرمانرانی شیعه در ایران را به وی بستگی می دهند. در سال 1038 پس از 42 سال پادشاهی نیرومندانه در 59 سالگی در مازندران چشم از جهان فروبست و پیکر وی را در کاشان به خاک سپردند.
آرامگاه شاه عباس بزرگ در میان صفه جایگرفته در نیمروز باختری(جنوب غربی) بقعه حبیب بن موسی جای گرفته و سنگ گور آن نیز از سنگ بزرگ چخماق سیاه رنگ بسیار زیبا و خوش تراشی ساخته گردیده است. روانش شاد .